یادگاری ها

یادگاری هایی از رضا

یادگاری ها

یادگاری هایی از رضا

تنها

تنها می رفت و باز من ُ جا می گذاشت
بازم من ُ تنهای تنها می گذاشت

بی خیال گوش ماهی یای ساحل
رد خودش رُ روی شن ها می گذاشت

قلعه های ماسه ای ساخته بودیم
روی اونا یکی یکی پا می گذاشت

از میون ابرا دوباره خورشید
یواش یواش پاش ُ تو دریا می گذاشت

تنگ غروب بود یه پرنده گاهی
جیغ می کشید و سر به غوغا می گذاشت

سایه ها کم رنگ می شدن یه شاعر
سایه ش ُ روی ماسه ها جا می گذاشت

شاید یه نقطه چین تموم شب

منتظر طلوع فردا می گذاشت

رد پاهای ماسه ای رُ آب برد
دریا بازم توی خودش پا می گذاشت

کو  یاری

کو یاری تا به دیارم برساند پیغامم را به نگارم برساند
کو غمخواری به کنارم بنشیند دلدارم را به کنارم برساند
من هم جدا شدم ز آشیانه من هم دلم شکسته ای زمانه
من هم به ناله ها عاشقانه در زمانه گشته ام فسانه
بی خبرم ز جای بی نشان تو بر لب من رسیده جان به جان تو
هجر تو شد نصیب من در این میانه، نصیب من در این میانه
چه شود که از گل زرد بشکسته دلی خبری
چه شود بر رخ من ز کرم فکنی نظری
چو نسیم سحر ز برم بگذر
بگذر که مگر گلی از گِل من به دمت چو روم ز نظر