یک صبح با هیاهوی گلدانها؛ یک صبح با سلام گل مریم
بیدار میشوی و جهان سبز است لبریز از شکوفه شده عالم
حس میکنی که حال خوشی داری جانت پر از طراوت جنگلهاست
حس میکنی که پیرهنت ابر است باران فراگرفته تورا نمنم
پروانهها نشسته به موهایت در رقص با نسیم سحرگاهان
حس میکنی که باغ گلی هستی در تو بهار میشکفد کمکم
***پا میشوی به نرمی یک رؤیا آرام پشت پنجره میآیی
باغ و شکوفهها و گل و باران؛ سیمان و سنگ و سرب شده ازدم
یک آسمان که تیره و تاریک است لم داده است روی سرت بالا
پایین در ازدحام خیابانها آمیختهاند سنگ و صدا آدم
***
از پنجره جدا شده میآیی وا می شوی به سوی گلستانت
گوشی دوباره باغِ به دستانت؛ جانت پر از شکوفه