یادگاری ها

یادگاری هایی از رضا

یادگاری ها

یادگاری هایی از رضا

دل گفت شیدا گشته‌ام از چشم مستِ ماه او
گفتم که بربند این سخن راهی جداست راه او
دل گفت دالان می‌زنم گر کوه باشد پیش رو
گفتم که کوه آری ولی فولاد تفتان است او
دل گفت من آهنگرم در کوره‌ام آبش کنم
گفتم که زنجیرت کنم گر قصدسازی سوی او
دل گفت اوزانت کنم گر چشم را وامم دهی
گفتم که چشم زودتر، بنشت در اشعار او
دل گفت دستانت بده، تا برکشم بر گونه‌اش
گفتم که دستم نیز هم گمگشته در چشمان او
دل گفت پاهایت بده، تا گام بردارم تو را
گفتم کزان تو پیشتر پایم برفت در راه او
دل گفت پس گوشت بده، تا نغمه‌اش را بشنوی
گفتم که نیست اندرش جز نغمه‌ای از نای او
دل گفت لعلی داردش، لب را بده کامت دهم
گفتم که لب‌هایم شده، وقف ثنای نام او

نظرات 1 + ارسال نظر
سفر کرده یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:13 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com

بسیار زیبا بود ......
عکس های زیبا و شعرهای پر مغز .....
دمت گرم و دلت دریا
فعلا ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد